ـ1ـ
ذكر مصيبت معصوم اول  پيامبر اکرم محمد مصطفی 
(صلی الله علیه وآله وسلم)
پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) در طلوع فجر روز جمعه ١٧ ربيع الاّول سال ٥٧١ ميلادي، ٤٠ سال قبل از بعثت در مكه متولد شد.
و در روز دوشنبه ٢٨ صفر سال ١١ هجري در سن ٦٣ سالگي در مدينه منوره رحلت كرد، مرقد شريفش در مدينه است.
در جريان جنگ خيبر(كه در آغاز سال ٨ هجرت واقع شد، يك زن يهودي به وسيله غذايي كه با زهر مسموم كرده بود و آن غذا از دست گوسفند تهيه شده بود) آنحضرت را مسموم كرد، گر چه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) زود متوجه شد و از آن غذا دست كشيد، ولي اثر آن غذاي مسموم گاهي ظاهر مي شد، سرانجام آن حضرت بر اثر آن بستري گرديد و رحلت كرد.
از ابن عباس روايت شده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگام بيماري لحظه اي بيهوش گرديد، در آن هنگام در خانه كوبيده شد. فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: كيستي؟
كوبنده در گفت: مردغريبي هستم آمدهام ازرسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پرسشي كنم. آيا اجازه مي دهيد به محضرش برسم؟
فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: بازگرد خدا ترا بيامرزد، اكنون پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بيمار است.
آن شخص غريب رفت و پس از لحظه اي باز آمد و درخانه را كوبيد،گفت: مرد غريبي است از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه ورود مي طلبد، آيا به غريبان اجازه ورود مي دهيد؟
در اين هنگام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به هوش آمد و فرمود: فاطمه جانم، آيا مي داني اين شخص كيست؟ اين كسي است كه جمعيتها را پراكنده مي كند، لذات را در هم مي شكند، اين فرشته مرگ(عزرائيل) است، به خدا سوگند قبل از من از كسي اجازه نگرفته و پس از من هم از احدي اجازه نمي گيرد، به خاطر مقام ارجمندي كه در پيشگاه خداوند دارم از من اجازه مي طلبد، به او اجازه ورود بده.
فاطمه(سلام الله علیها) به او فرمود داخل شو خدا تو را بيامرزد، عزرائيل مانند نسيم ملايمي وارد خانه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد و گفت:
اَلسَّلام عَلي اَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللهِ.:
(سلام بر خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم))[1]
دلداري پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه(سلام الله علیها)
جابر انصاري مي گويد: فاطمه(سلام الله علیها) كنار بستر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و با اندوهي جانكاه مي گفت:
وَ اكَرْباه لِكَرْبِكَ يا اَبَتاهُ!
(آه و فقان از رنج و مصيبت تو اي پدر جان).
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: بلكه پس از امروز پيامبر ديگر غمي ندارد، اي فاطمه نبايد در وفات پيامبر گريبان چاك كرد، و سيلي به صورت زد و واويلا گفت، ولي تو همان سخني را بگو كه پيامبر در مرگ پسرش ابراهيم گفت:(دیدگان اشك ميريزند، و دل به درد مي آيد ولي سخني نمي گويم كه پروردگار را به خشم آورد، و ما در مصيبت تو اي ابراهيم اندوهناكيم). [2]
فاطمه(سلام الله علیها)در لحظات آخر عمر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)  
شيخ مفيد نقل مي كند: سپس بيماري رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سخت و وخيم شد، اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در كنار بسترش بود، همين كه نزديك بود روح از بدنش مفارقت كند، به علي(علیه السلام) فرمود:(سرم را بردامن خود بگير، زيرا كه امر الهي فرا رسيد، و چون جان من بيرون رود آن را با دست خود بگير و به روي خود بكش، آنگاه مرا روبه قبله بگذار، و كار(غسل و كفن) مرا خودت انجام بده، و پيش از همه مردم برجنازه ام نمازبخوان، و ازمن جدا نشو تامرابه خاك بسپاري واز خداوند طلب كمك كن).
حضرت علي(علیه السلام) سر آن حضرت را به دامن گرفت، آن حضرت از حال رفت، فاطمه(سلام الله علیها) خود را بر آن حضرت افكند و به روي او نگاه مي نمود و نوحه می خواند و گريه مي كرد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) چشمش را باز كرد و با آواز ضعيف فرمود: دختر جانم اين آيه را بخوان:
وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلي اَعْقابِكُم[3].:
(و محمد فقط فرستاده خدا بود، اگر او بميرد و يا كشته شود به عقب بر مي گرديد؟) 
در این هنگام فاطمه(سلام الله علیها) گریه طولانی کرد، پیامبر به او اشاره کرد که نزدیک بیا، فاطمه(سلام الله علیها) نزدیک رفت، پیامبر آهسته به او سخنی گفت که روی فاطمه(سلام الله علیها) از آن سخن شکوفا شد، سپس جان رسول خدا قبض گردید...
در حدیث آمده: به فاطمه(سلام الله علیها) گفته شد، آن سخنی که پیامبر آهسته به تو گفت چه بود که موجب خرسندی تو گردید؟
فرمود: پیامبر به من خبر داد که من نخستین نفر از اهل بیت او هستم که به او ملحق می گردم، و بعد از او چندان نمی گذرد که به آن حضرت می پیوندم، این مژده موجب از بین رفتن اندوه من گردید.[4]
 
حسن و حسین(علیهما السلام) در آغوش پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) 
مرحوم صدوق از ابن عباس روایت کرده: در آن هنگام حسن و حسین با دیده گریان و صیحه زنان وارد خانه شدند، و خود را بر روی رسول خدا افکندند، علی خواست آنان را از آن حضرت جدا سازد که پیامبر به هوش آمد و فرمود: « ای علی بگذار من آنها را ببویم و آنها مرا ببویند، من از دیدار آنها توشه برگیرم و آنها از دیدار من توشه برگیرند، آگاه باش که این دو فرزند بعد از من ستمها خواهند دید و با ظلم کشته خواهند شد.» سپس سه بار فرمود: خدا لعنت کند کسانی را که به این دو تن ظلم کنند، آنگاه دست به سوی علی دراز کرد و او را به طرف خود آورد، و با خود در زیر آن جامه که به رویش افکنده بود برد و مدتی طولانی با او راز گفت تا آنکه روح از بدن شریفش پرواز نمود، آنگاه امام علی(علیه السلام) از زیر جامه خارج شد و فرمود:
أعظمَ اللهُ أُجورَکُم فی نَبِیِّکُم.
«خداوند به شما در سوگ پیامبرتان اجر عظیم عنایت کند.» خداوند او را نزدخود برد.
تا علی(علیه السلام) این سخن را گفت، صدای ضجّه و گریه از خانه برخاست.[5]
اندوه حضرت زهرا(سلام الله علیها) از فراق پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بسيار بود، اومرثيه مي خواند و به گونه اي گريه مي كرد كه از گريه او در و ديوار اشك مي ريخت.[6]
یکی از اشعار او در سوگ آن حضرت این دو بیت است:
صُبَّتْ عَلَيَّ مَصـائِـبٌ لَوْ اَنَّها                  صُبَّتْ عَلّيَ الْاَيّامِ صِرْنَ لَيالِياً
(آنچنان باران غم و اندون بر جانم ريخته كه اگر به روزهاي روشن مي ريخت، آن روزها مانند شب، تيره و تار مي گرديد). [7]
انس بن مالك مي گويد: پس از دفن جنازه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فاطمه(سلام الله علیها) با من ملاقات كرد و با اندوهي فراوان فرمود: اي انس!
كَيْفَ طابَتْ اَنْفُسَكُمْ اَنْ تَحثُوا عَلي وَجْهِ رَسُولِ اللهِ التُّرابَ.
:(چگونه دل شما قبول كرد كه خاك برچهره نازنين پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بريزيد؟)[8]
 
 
             
ـ2ـ
ذكر مصيبت معصوم دوم حضرت فاطمة زهرا
(سلام الله علیها)
حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در آستانه طلوع فجر روز جمعه ٢٠ جمادي الثانيه سال پنجم بعثت در مكه ديده به جهان گشود و در سال دوم هجرت در حدود ٩ سالگي با امام علي(علیه السلام)(كه در اين هنگام حدود ٢٥ سال داشت) ازدواج كرد و از او داراي پنج فرزند به نامهاي: حسن، حسين، زينب، ام كلثوم و محسن گرديد.
پدرش پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مادرش خديجه(سلام الله علیها) بود، او بين نماز مغرب و عشا در سيزدهم جمادي الاولي يا سوم جمادي الثانيه سال ١١ هجرت در هيجده سالگي در مدينه به شهادت رسيد، مرقد شريفش در مدينه است و در يكي از سه محل(كنار قبر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ـ قبرستان بقيع ـ و بين منبر و قبر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد النبي) زيارت مي شود.
پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) ستمهاي فراوان به فاطمه(سلام الله علیها) شد، او طرفدار رهبري امام علي(علیه السلام) بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در اين راستا تا آخرين توان خود به دفاع و حمايت برخاست و جان عزيزش را در اين راه گذاشت، او بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ٧٥ روز يا ٩٥ روز بيشتر عمر نكرد، ولي در همين مدت ستمهاي بسيار به اوشد كه قلم از وصف آن عاجز است.
فاطمه(سلام الله علیها) بين فشار در و ديوار
پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، جرياناتي پيش آمد كه منجر به بيعت با ابوبكر گرديد، امام علي(علیه السلام) كه جانشين برحق پيامبر بود، از خانه بيرون نيامد و طبق وصيت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه به تنظيم و جمع آوري قرآن پرداخت.
عمر به ابوبكر گفت:(همه مردم با تو بيعت كرده اند، جز اين مرد(علي عليه السلام) و اهلبيت او، شخصي را نزد او بفرست كه بيايد و بيعت كند.
ابوبكر پسر عموي عمر را كه(قُنْفُذ) نام داشت براي اين كار انتخاب كرد ، قنفذ چند بار از طرف ابوبكر نزد علي(علیه السلام) رفت و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد، ولي علي(علیه السلام) از آمدن نزد ابوبكر امتناع ورزيد.
عمر خشمگين برخاست و خالد بن وليد و قنفذ را طلبيد و به آنها امر كرد تا هيزم و آتش بردارند، آنها اطاعت كردند و هيزم و آتش برداشته و همراه عمر، كنار در خانه فاطمه (سلام الله علیها) رهسپار شدند، فاطمه(سلام الله علیها) پشت در بود، هنوز شال عزا(از رحلت پيامبر بر سرش بود، و از فراق پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سخت نحيف و ناتوان شده بود، عمربه سررسيده و در را زد، فرياد بر آورد: اي پسر ابوطالب! در را باز كن.
فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: اي عمر! مارا به تو چكار؟ چرا دست از ما برنمي داري، با اينكه ما عزادار هستيم؟ عمر گفت: در را باز كن و گرنه آن را به روي شما مي سوزانيم.
هرچه فاطمه(سلام الله علیها) نصيحت كرد، عمر از تصميم خود منصرف نشد، سپس آتش طلبيد و در خانه را به آتش كشيد، آنگاه در نيم سوخته را فشار داد، و بدن نازنين فاطمه(سلام الله علیها) بين فشار در و ديوار قرار گرفت.[9]
عمر در ضمن نامه اي براي معاويه، چگونگي برخورد خود با فاطمه(سلام الله علیها) را چنين بيان مي كند:(... به فاطمه كه پشت در بود گفتم: اگر علي از خانه(براي بيعت) بيرون نيايد، هيزم فراواني به اينجا بياورم و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و يا اينكه علي را براي بيعت به سوي مسجد مي كشانم، آنگاه تازيانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن وليد گفتم تو و مردان ديگر هيزم بياوريد، و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش مي كشم... همان دم دستش را از در بيرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت، در را فشار دادم و با تازيانه بر دست هاي او زدم تا در را رها كند، از شدت درد تازيانه، ناله كرد و گريست، ناله او به قدري جانكاه و جگر سوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم، ولي به ياد كينه هاي علي و حرص او بر كشتن قريشيان(مشرك) افتادم... با پاي خود لگد بر در زدم، صداي ناله فاطمه را شنيدم كه گمان كردم، اين ناله، مدينه را زير و رو كرد، در آن حال فاطمه مي گفت:
يا اَبَتاهُ؟ يا رَسُولَ اللهِ هكَذا يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِك وَ اِبْنَتِكَ، آهْ! يا فِضَّةُ اِلَيْكِ فَخُذيِني فَقَدْ وَ الله قتِلَ مافِي اَحْشائي مِنْ حَمْلٍ.
:(اي پدر جان! اي رسول خدا! بنگر كه اينگونه با حبيبه و دختر تو رفتار مي شود، آه! اي فضه بيا و من را درياب كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد).
در عين حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتي وارد خانه شدم، فاطمه با همان حال روبروي من ايستاد و لي شدت خشم من را به گونه اي كرده بود كه گويي پرده اي در برابر چشمم افتاده است،چنان‎سيلي روي روپوش به صورت فاطمه زدم‎كه به ‎زمين افتاد...).[10] 
 
وصيتهاي زهرا(سلام الله علیها)
اميرمؤمنان علي(علیه السلام) نامه اي در بالاي بستر حضرت زهرا(سلام الله علیها) ديد، آن را برداشت ديد در آن چنين نوشته:
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم:
اين است آنچه فاطمه دختررسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به آن وصيت نموده است: فاطمه گواهي مي دهد كه معبودي جز خداي يكتا نيست. و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسول خدا است. بهشت و دوزخ حق است، و شكي در زنده شدن مردگان و بر پا شدن قيامت نيست. اي علي! من فاطمه دختر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هستم كه خداوند مرا همسر تو كرد، تا در دنيا و آخرت، از آن تو باشم، تو از ديگران به من شايسته تر هستي. مرا شبانه حنوط كن و غسل بده و كفن كن و شبانه بر من نماز بخوان و مرا به خاك بسپار و به هيچكس خبر نده، تورا به خدا مي سپارم و به فرزندانم تا قيامت سلام مي فرستم.
حَنِّطْنِي وَغَسِّلنِي وَكَفِّنِي بِالَّليْلِ وَصَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِي بِالّليلِ...[11] 
عيادت عباس عموي پیامبر از زهرا(سلام الله علیها)
هنگامي كه حضرت زهرا(سلام الله علیها) در بستر شهادت بود، روزي عباس(عموي پيامبر و علي) براي عيادت به در خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) آمد، كنيزان به او گفتند: حال زهرا(سلام الله علیها) مساعد نيست و به گونه اي است كه هيچ كس را براي ملاقات نمي پذيرد.
عباس به خانه خود بازگشت، و توسط شخصي براي اميرمؤمنان(علیه السلام) چنين پيام داد:(اي برادر زاده! عمويت سلام مي رساند و مي گويد: سوگند به خدا از بيماري حبيبه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نور چشم آن حضرت و نور چشمم فاطمه(سلام الله علیها) آن چنان اندوهگين هستم كه حالم منقلب و دگرگون است، به گمانم او در ميان ما نخستين كسي است كه به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مي پيوندد، و آن حضرت او را براي بهترين مقامات بهشت برگزيده و نزد خود مي برد، اگر مي داني كه فاطمه(سلام الله علیها) از دنيا مي رود، اجازه بده مهاجران و انصار را با خبر كنم تا در تشييع و نماز بر او اجتماع كنند و به پاداش ‎آن برسند، و اين كاربراي عظمت اسلام و بزرگداشت شعائر، شايسته و نيك است).
حضرت علي(علیه السلام) در پاسخ پس از تشكر از وفا و محبتهاي عباس، فرمود:(اي عمو! از تو تقاضا دارم كه چنين كاري نكن و به كسي اطلاع نده و مرا معذور بدار زيرا فاطمه(سلام الله علیها) وصيت كرده كه امرش را پنهان سازم). [12]
او وصيت كرده كه جنازه اش را شبانه غسل بدهم و شبانه كفن كنم و نماز بخوانم و به خاك بسپارم.
امام باقر(علیه السلام) از پدران خود نقل مي كند: فاطمه(سلام الله علیها) گريه سختی كرد، علي(علیه السلام) فرمود: چرا گريه مي كني؟ فاطمه(سلام الله علیها) گفت:
اَبْكي لِما تُلْقِي بَعْدي  
:(گريه ام براي غمها و حوادث ناگواري است كه بعد از من به تو مي رسد).
علي(علیه السلام) او را دلداري داد و فرمود:
(گريه نكن، سوگند به خدا اين حوادث در راه خدا، برايم كوچك است)[13]
 
لحظه غم انگيز شهادت زهرا(سلام الله علیها)
سَلْمي همسر ابورافع مي گويد: من روزها و ساعات آخر عمر فاطمه(سلام الله علیها) از او پرستاري مي كردم، يك روز حال او خوب شد، به من فرمود: مقداري آب بياور تا غسل كنم، آب آوردم و كمك كردم، فاطمه(سلام الله علیها) غسل کرد، سپس فرمود: بستر مرا در وسط خانه پهن كن، آنگاه رو به قبله بر آن بستر خوابيد، و فرمود: امروز از دنيا مي روم(با توجه به اينكه پس از ضربت در، چهل روز بستري بود) سپس دستش را زير سرش نهاد و از دنيا رفت.
اسماء بنت عميس مي گويد: هنگامي كه فاطمه(سلام الله علیها) به حال احتضار افتاد، جامه اش را به سر كشيد و فرمود: اندكي صبر كن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه به پدرم ملحق شده ام.
اسماء اندكي صبر كرد، سپس فاطمه(سلام الله علیها) را صدا زد جوابي نشنيد، با گريه فرياد زد:
يا بِنْتَ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفي،يا بِنْتَ اَكْرَمُ‎ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّساءِ يا بِنْتَ‎ خَيْرِ مَنْ وَطَأَ الْحِصي...
:(اي‎دختر محمد مصطفي، اي دختر بهترين انسانها، اي ‎دختر برترين ‎كسي‎كه بر روي ‎زمين ‎راه‎ رفت....)
باز جوابي نشنيد روپوش را كنار زد، دريافت كه فاطمه(سلام الله علیها) به لقاءالله پيوسته است، خود را به روي فاطمه(سلام الله علیها) افكند وعرض مي كرد:
(اي فاطمه! وقتي كه به حضور پدرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رسيدي سلام مرا به او برسان).
اسماء گريبانش را پاره كرد و سراسيمه از خانه بيرون آمد، حسن و حسين(علیه السلام) را در بيرون خانه ملاقات كرد.
آنها پرسيدند: مادرمان كجاست؟ اسماء سخني نگفت.
آنها به سوي خانه روانه شدند، ديدند مادرشان رو به قبله افتاده، حسين(علیه السلام) مادرش را تكان داد ناگاه دريافت مادرش از دنيا رفته است، به برادرش حسن(علیه السلام) رو كرد و گفت: اي برادرم، خدا در مورد مادرم به تو اجر و پاداش بدهد(آجَرَكَ اللهُ فِي الْوالِدَهِ) حسن(علیه السلام) پيش آمد و خود را به روي مادر افكند، گاهي او را مي بوسيد و گاهي مي گفت: اي مادرم با من سخن بگو، قبل از آنكه روح از بدنم بيرون رود.
امام حسين(علیه السلام) پيش آمد و پاهاي مادرش را مي بوسيد و مي گفت:
(مادرم! من پسرت حسين(علیه السلام) هستم، قبل از آنكه قلبم شكافته شود و بميرم با من سخن بگو) [14]
امام علی(علیه السلام) کنار جنازة زهرا(سلام الله علیها)
شب بود، امام علی(علیه السلام) هنگام شهادت حضرتزهرا(سلام الله علیها) در مسجد بود، حسن و حسین دویدند و شهادت مادر را به آن حضرت خبر دادند.
امام علی(علیه السلام) از این خبر به قدری ناتوان شد که بی حال به زمین افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتي به هوش آمد، با گفتاري كه ازقلب داغدار و پرسوزش بر مي خاست، فرمود:
بِمَنِ الْعَزاء يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ اَتَعَزِّي ... 
:(اي دختر محمد به چه كسي خود را تسليت بدهم، تا زنده بودي مصيبتم را به تو تسليت مي دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام گيرم؟).
مورخ معروف، مسعودي مي نويسد: امام علي(علیه السلام) در كنار جنازه زهرا(سلام الله علیها) با سوز و گداز چنين مرثيه خواند:
لِكُلِّ اِجْتِماعٍ مِنْ خلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ                وَ كُلُّ الَّذي دونَ الْمَماتِ قَلِيلٌ
وَ اِنَّ افْتِقادِي فاطِمَة بَعْدَ اَحْمَدٍ               دَلِيـلٌ عَلي اَنْ لا يَدوُمَ خَلِيل ٌ
:(هر اجتماع دو دوست سرانجام به جدائي مي انجامد، و هر مصيبتي بعد از فراق و جدائي، اندك است. رفتن فاطمه(سلام الله علیها) بعد از رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دليل آن است كه هيچ دوستي ای باقي نمي ماند). [15]
تغسیل و تکفین
هنگامي كه امام علي(علیه السلام) بدن زهرا(سلام الله علیها) را كفن مي كرد، وقتي كه خواست بندهاي كفن را ببندد صدا زد: اي ام كلثوم، اي زينب، اي حسن، اي حسين:
هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّكُمْ...
:(بياييد و از ديدار مادرتان توشه برگيريد، كه وقت فراق و لقاي بهشت است)
حسن و حسين آمدند و با آه و ناله، فرياد مي زدند:
اي مادر حسن! اي مادر حسين! وقتي كه به حضور جدمان رسيدي سلام ما را به او برسان و به او بگو در دنيا يتيم مانديم، آه! آه! چگونه شعله غم دل ما از فراغ پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مادرمان، خاموش گردد؟!   
اميرمؤمنان مي فرمايد:
اَنِّي اُشْهِدُ اللهَ اِنَّها قَدْ حَنَّتْ وَ اَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها وَ ضَمَّتْهُما اِلي صَدْرِها مَلِيّاً
:(من خدا را گواه مي گيرم كه فاطمه ناله جانكاه كشيد و دستهاي خود را دراز كرد و فرزندانش را مدتي به سينه اش چسبانيد). 
ناگاه شنيدم، هاتفي در آسمان صدا زد:
يا اَبَا الْحَسَنِ اِرْفَعْهُما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكِيا وَ اللهِ مَلائكَةَ السَّماءِ...
:(اي علي! حسن و حسين(علیه السلام) را از روي سينه مادرشان بلند كن كه سوگند به خدا اين حالت آنها، فرشتگان آسمان را به گريه انداخت).
آنگاه علي(علیه السلام)  آنها را از سينه مادرشان بلند كرد. [16]
امام علي(علیه السلام) كنار قبر زهرا(سلام الله علیها)
در كتاب روضه الواعظين(فتال نيشابوري) آمده: اواخر شب حضرت علي(علیه السلام) همراه حسن، حسين، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان و چند نفر از خواص بني هاشم، جنازه زهرا(سلام الله علیها) را از خانه بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نيمه هاي شب آن را به خاك سپردند، حضرت علي(علیه السلام) اطراف قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها) هفت قبر ديگر ساخت تا قبر او شناخته نشود، در اين هنگام:
هاجَ بِهِ الْحُزْنُ فَاُرسِلَ دُمُوعُهُ عَلي خَدَّيْهِ.
:(غم و اندوه علي(علیه السلام) به هيجان در آمد، اشكهايش بر گونه هايش سرازير شد).
آنگاه به قبر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رو كرد و گفت:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللهِ عَنِّي وَ عَنْ اِبْنَتِكَ النّازِلَةِ فِي جَوارِكَ وَ السَّريَعةِ اللِّحاقِ بِكَ، قَلَّ يا رَسُولَ اللهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْريِ، وَ رَقَّ عَنْها تَجَلُّديِ...
:(سلام بر تو اي رسول خدا از جانب من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پيوسته است، اي رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاكت، پيمانه صبرم لبريز شده وطاقتم از دست رفته است...
اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ.[17]
امام صادق(علیه السلام) از پدران خود نقل كرد كه: پس از آنكه اميرمؤمنان(علیه السلام) فاطمه را در ميان قبر نهاد، و قبر را پوشانيد، مقداري آب بر روي قبر پاشيد سپس در كنار قبر، گريان و نالان نشست، تا اينكه عمويش عباس آمد و دست علي(علیه السلام) را گرفت و او را به خانه اش برد.[18]
ـ٣ـ
ذكر مصيبت معصوم سوم امیرالمؤمنین امام علي
(علیه السلام)
امام علي(علیه السلام) روز جمعه ١٣ رجب، ١٠ سال قبل از بعثت، در خانه خدا كعبه، چشم به اين جهان گشود و صبح ١٩ رمضان سال چهلم هجرت در محراب مسجد كوفه توسط عبدالرحمان بن ملجم، ضربت خورد و شب ٢١ رمضان همان سال در سن ٦٣ سالگي در خانه اش در كوفه به شهادت رسيد، قبر شريفش در نجف اشرف است.
نموداري از حكومت پنج ساله امام علي(علیه السلام)    
هنگامي كه در سال ٣٥ هجرت(سه روز مانده به آخر ذي الحجه) عثمان به قتل رسيد مسلمين در مدينه به طور اتفاق با امام علي(علیه السلام) بيعت كردند و آن حضرت زمام امور رهبري را به دست گرفت و مدت خلافت و رهبري آن حضرت چهار سال و نه ماه و چند روز به طول انجاميد.
آن حضرت در اين مدت دشمنان بسياري پيدا كرد كه هر كدام به نحوي براي بر اندازي حكومت آن حضرت مي كوشيدند، كه در مجموع به سه گروه تقسيم مي شدند:
1.      قاسطين: معاويه و طرفدارانش
2.      ناكثين: طلحه و زبير و طرفدارانشان
  1. مارقين: مقدس مآبهاي كوردل و كج فهم
گروه اول، جنگ صفين را كه ١٨ ماه طول كشيد بر ضد آن حضرت به وجود آوردند.
گروه دوم، جنگ جمل را در بصره به وجود آوردند كه پيامدهاي دشواري براي حكومت امام علي(علیه السلام) داشت.
گروه سوم، همان خوارج بودند كه جنگ داخلي سختي بر ضد آن حضرت شروع كردند و سرانجام امام علي(علیه السلام) با سپاه خود، به جنگ آنان رفت آنها چهار هزار نفر بودند در سرزمين نهروان همه آنها جز ده نفر كشته شدند و از سپاه امام علي(علیه السلام) نه نفر به شهادت رسيدند، آن ده نفر از خوارج فرار كردند كه عبدالرحمان بن ملجم مرادي(قاتل امام علي(علیه السلام)) يكي از آن فراريان بود.[19]
توطئه خوارج
گروهي از باقيماندگان خوارج، در مكه به مذاكره مخفيانه پرداختند و دراين مذاكره چنين نتيجه گرفتند كه سه نفر بايد كشته شوند: ١ـ علي(علیه السلام) در كوفه ٢ـ معاويه در شام ٣ـ عمرو عاص در مصر.
سه نفر به نامهاي عبدالرحمان بن ملجم ، برك بن عبدالله و عمرو بن بكر پيمان بستند كه شب نوزدهم رمضان سال چهل هجرت، اولي در كوفه اميرمؤمنان علي(علیه السلام) را، و دومي در شام معاويه را، و سومي در مصر عمرو عاص را به قتل برسانند.
ابن ملجم اهل يمن بود و بعد به عراق آمد و در جنگ خوارج بر ضد(علي) حضور داشت.
او مخفيانه به كوفه آمد و در كوفه با قطام[20] ملاقات كرد، پدر و برادران قطام در جنگ نهروان كشته شده بودند، از اين رو كينه علی(علیه السلام) را به دل داشت، ابن ملجم فريفته جمال او شد، و از او خواستگاري كرد او گفت: مهريه من عبارت است از: ١ـ سه هزار درهم ٢ـ يك غلام و يك كنيز ٣ـ كشتن علي.
ابن ملجم گفت: آنچه گفتي قبول است جز كشتن علي(علیه السلام) كه براي من چنين كاري ممكن نيست.
قطام گفت:(هنگامي كه علي مشغول چيزي است، هماندم به طور ناگهاني به او حمله مي كني و او را مي كشي، در اين صورت قلبم را شفا خواهي داد، و زندگي من با تو گوارا خواهد شد، و اگر كشته شدي ثوابهاي آخرت براي تو بهتر است).
آنگاه ابن ملجم گفت: به خدا سوگند من به اين شهر نيامده ام مگر براي كشتن علي.
قطام و دو شخص به نام وردان بن مجالد و شبيب بن بَجرَه، با ابن ملجم همدست شدند تا سحر شب ١٩ رمضان، توطئه خود را در مسجد اجرا كنند.
قطام در مسجد خيمه ای زده بود و به عنوان اعتكاف و عبادت در آن به سر مي برد، در شب ١٩ رمضان آن سه نفر(ابن ملجم، شبيب و وردان) در خيمه قطام بودند.
قطام شمشيرهائي را كه زهر آلود كرده بود، به دست آنها داد تا زير لباس خود حمايل كنند.
 توطئه گران قبلاً جريان را به(اشعث بن قيس) گفته بودند، و او نيز با آنها اتفاق راي داشت و آن شب براي ياري آنها به مسجد آمده بود.
در آن شب حجر بن عدي(از ياران علي عليه السلام) در مسجد بود، ناگاه شنيد اشعث به ابن ملجم مي گويد:(زود باش و حاجت خود را بر آور كه صبح نزديك شده است).
حجر مطلب را دريافت و به اشعث گفت:(اي اعور ملعون آيا اراده كشتن علي(علیه السلام) را داري؟!)
با شتاب از مسجد بيرون آمد و به خانه علي(علیه السلام) روانه شد تا آن حضرت را از جريان اطلاع دهد، از قضا آن حضرت از راه ديگر به مسجد رفته بود، و به محض ورود، ابن ملجم به او حمله كرده و ضربت بر فرق سر او زد، وقتي كه حجر به مسجد بازگشت، فهميد كار از كار گذشته و مردم مي گويند:
    قُتِلَ اَمِيرُ المُؤْمِنينَ
 :(اميرمؤمنان علي(علیه السلام) كشته شد).[21]
 
خبر از شهادت علي(علیه السلام)
قبلاً پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از شهادت امام علي(علیه السلام) خبر داده بود، و خود علي(علیه السلام) نيز آن را مي دانست و بارها از آن خبر داده بود، در اين مورد به چهار روايت زير توجه كنيد:
١ـ روزي پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به علي(علیه السلام) فرمود:
ياعَلِيُّ اَشْقَي الْاَوَّلِينَ عاقِرُ النّاقَة، وَ اَشْقَي الْاخَريِنَ قاتِلُكَ، مَنْ يَخْضِبُ هذِهِ مِنْ هذا.

 



موضوعات مرتبط: جزوات آموزشی ، خلاصه تاریخ شهادت معصومین ، ،

تاريخ : سه شنبه 11 تير 1392 | 14:8 | نویسنده : محب اهل بیت |